خسوف، همان ماه صورت کبود
چقدر خنده دار است زینب هم که باشی φ مثل اربعین گفت: یک شب برایمان مهلت بگیر بنی اسد جنگ آور بودند پیرمردهای محله
که ما باید
از اعتراضات کرانه باختری
خوشحال شویم!
زندگی ات بر سر دوراهی است
راهی که به مدینه
و راهی که به کربلا می رود
نیاز دارم کمی خلوت کنم
شبی را احیا کنم
زخم ها را خوب می شناختند
اما آن روز فهمیدند
یا جنگی نیستند و یا جنگی نبوده
پاتوقی نداشتند
پولی جمع کردند
مسجدی ساختند